آخرین مطالب حمید سلطان آبادیان
هنوز به مدرسه نرسیده، صدای زنگ دوچرخه، خبر از رسیدن آقا معلم میداد. بچهها از توی کلاسها سرک میکشیدند و آقا معلمشان را تماشا میکردند.
کد خبر : ۲۵۱۵۴۰
۱۴۰۳/۰۶/۲۸ - ۱۲:۵۵
آدمهایی میآمدند و آدمهایی میرفتند. صدای استکانهای چای بود که به هم میخورد و صدای قهوه چی بود که با صدای بلند، شاگردش را صدا میکرد.
کد خبر : ۲۵۰۳۸۸
۱۴۰۳/۰۶/۲۱ - ۱۴:۳۳
آمده است اینجا تا شعری برای مولایش بسراید. صندلی را عقب میکشد و روی آن مینشیند. نگاهش را از بین جمعیت روانه میکند، همچون زائری که برای رسیدن به معشوق، عجله دارد.
کد خبر : ۲۴۸۸۲۹
۱۴۰۳/۰۶/۱۳ - ۱۰:۰۸
خورشید که طلوع میکرد، نور لطیفِ صبحگاهی از همین پنجره، سرک میکشید و بهترین جا را انتخاب میکرد و میافتاد روی مهر و تسبیحی که مادربزرگ، از آخرین سفری که به کربلا داشت، آورده بود.
کد خبر : ۲۴۷۷۵۴
۱۴۰۳/۰۶/۰۷ - ۱۳:۲۹
درنگی بر وضعیت عکاسی در مشهد به مناسبت روز جهانی عکاس
کد خبر : ۲۴۶۳۲۶
۱۴۰۳/۰۵/۳۰ - ۱۳:۰۸
کبوتر سفیدی بین آدمهایی که روی قالیها نشسته بودند، آهسته قدم میزد. کسی کاری به کارش نداشت. انگار که هیچ ترسی از گرفتارشدن در دلش نبود. شاید این گلستان را امنتر از آسمان میدید.
کد خبر : ۲۴۵۰۹۲
۱۴۰۳/۰۵/۲۴ - ۱۷:۲۶
خورشید، پشت این پنجره است. آن کسی که نور را میخواهد، طلوع را همیشه، حتی در ظلمانی ترینِ شب ها، در پشت این پنجره نظاره میکند.
کد خبر : ۲۴۳۷۲۲
۱۴۰۳/۰۵/۱۷ - ۱۳:۱۵
پیرمرد دستش را بلند میکرد و با خوشرویی جواب سلام همه را میداد. حاج غلامرضا از قدیمیهای بازار بود.
کد خبر : ۲۴۲۳۴۱
۱۴۰۳/۰۵/۱۱ - ۱۷:۳۰
مرد مسافر دستش را به دستگیره درِ ماشین گرفت و قبل از اینکه در را باز کند پرسید: - چِقد مِرِه کرایه ش؟ راننده درِ ماشینش را باز کرد و با لبخند پاسخ داد: «بفرمایِن بشینِن، زیاد نِمیگرُم اَزَتا.»
کد خبر : ۲۴۰۸۹۷
۱۴۰۳/۰۵/۰۳ - ۱۶:۲۹
در حاشیه یکی از جادههای ورودی به مشهد الرضا (ع)، در میان ظلمت و تاریکی، چراغِ یک خیمه کوچک از دور سو سو میزد.
کد خبر : ۲۳۹۶۸۶
۱۴۰۳/۰۴/۲۹ - ۱۰:۲۴