بیش از ۵۷ هکتار از حریم حرم رضوی فاقد نقشه برداری ثبتی است برگزاری اولین دوره تربیت مربی حفظ تصویری قرآن کریم کشور در مشهد ترجیح منافع خود به جای حمایت از فلسطین خیانت به اسلام است وحدت امت اسلامی، راه نجات غزه و مقابله با چالش‌های دشمنان است جشن بزرگ شکوفه‌های رضوی در جوار حرم امام رضا (ع) برگزار شد راهپیمایی ضدصهیونیستی با شعار «وحدت امت اسلامی، نجات غزه مظلوم» در مشهد برگزار می‌شود برگزاری سی‌وهشتمین سالگرد شهادت سرلشکر پاسدار شهید محمود کاوه در مشهد مقدس زنگ اول: زیارت جایی برای پیرمرد‌ها هست اتفاقا رواقی از جنس ارادت در قلب حرم امام رضا(ع) خوش زیستن در گفتار امام‌صادق (ع) یادگارهای ارزشمند امام صادق (ع) برای شیعه وحدت، کلید حل مشکلات جهان اسلام است وحدت اسلامی و حمایت از مظلومان نباید در چالش‌های روزمره گم شود عرضه کتاب‌های معرفتی ویژه نوجوانان در نهمین نمایشگاه تخصصی کتب حوزوی و معارف اختصاص ۳۰۰ میلیارد تومان اعتبار برای توسعه موزه دفاع مقدس مشهد و پایان تاخیر دو ساله پروژه + فیلم
سرخط خبرها

عطر گلاب دست‌های مادربزرگ بود

  • کد خبر: ۲۴۷۷۵۴
  • ۰۷ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۳:۲۹
عطر گلاب دست‌های مادربزرگ بود
خورشید که طلوع می‌کرد، نور لطیفِ صبحگاهی از همین پنجره، سرک می‌کشید و بهترین جا را انتخاب می‌کرد و می‌افتاد روی مهر و تسبیحی که مادربزرگ، از آخرین سفری که به کربلا داشت، آورده بود.

مادربزرگ دست‌های ظریفی داشت. رگ‌های باریک و بنفشی که زیر پوست نازک و کشیده اش بود به سرانگشت‌هایی می‌رسید که ناخن هایشان همیشه رنگِ حنا داشتند. انگار خاطرات تمام هفتادونه سال زندگی، با تمام تلخ و شیرینش، در میان چین وچروک همین دست‌ها نوشته شده بود.

تعریف می‌کرد که در گذشته‌های دور، با همین دست‌ها و انگشت‌های باریک و کشیده، لایه ضخیم یخِ حوضِ توی حیاط را می‌شکسته تا برای شستن لباس‌ها آب بردارد. با همین دست‌ها هشت بچه را تروخشک می‌کرده و هرکدامشان را به جایی رسانده است؛ و با انگشتانِ همین دست ها، بعد از تعریف هر خاطره، گوشه چشم‌های خیسش را پاک می‌کرد و دوباره لبخند می‌زد.

سجاده مادربزرگ همیشه گوشه اتاق پهن بود. درست روبه روی پنجره بزرگی که رو به حیاط باز می‌شد. خورشید که طلوع می‌کرد، نور لطیفِ صبحگاهی از همین پنجره، سرک می‌کشید و بهترین جا را انتخاب می‌کرد و می‌افتاد روی مهر و تسبیحی که مادربزرگ، از آخرین سفری که به کربلا داشت، آورده بود. صبح با صدای زمزمه مادربزرگ، که روی سجاده اش می‌نشست و زیر لب ذکر می‌گفت و دعا می‌خواند، آغاز می‌شد.

این صدای آرام بخش و لالایی وار، خواب سرصبحِ ما را کش دارتر و شیرین‌تر می‌کرد. چهارشنبه‌ها برای مادربزرگ روز خاصی بود. تکه‌ای نان و کمی پنیر را لای پارچه تمیزی می‌گذاشت. سجاده اش را جمع می‌کرد و مهر و تسبیحِ دانه ریزش را توی کیفش می‌گذاشت. چشم هایش برق می‌زد و زودتر از همیشه، کار‌های روزانه اش را انجام می‌داد. یکی دو ساعت مانده به اذان ظهر، چادرمشکی اش را سرش می‌کرد، کیف کوچکش را برمی داشت و از ما خداحافظی می‌کرد.
– مُو دِرُم مُرُم حرم نِنِه جان، خدافظ ...

قد مادربزرگ کمی خمیده بود و گاهی کمرش درد می‌کرد. موقع راه رفتن، همیشه پشت دست راستش را به کمرش فشار می‌داد تا از درد آن کم شود. سرش را پایین می‌انداخت و با قدم‌های آهسته حرکت می‌کرد. سال‌ها قبل، نذر کرده بود هر وقت برای زیارت می‌رود، با پای پیاده برود. اصرار ما برای اینکه راضی اش کنیم با تاکسی و اتوبوس راهی شود، فایده‌ای نداشت. می‌گفت: - تا وقتی پاهام جون دِشتِه بِشه پای پیاده مُرُم،‌ای دو قِدَم راه که دِگِه کِرِیه نُمُکنِه سِوار ماشین بُرُم نِنِه جان!

و همیشه خیابان توحید را تا درِ حرم، پیاده می‌رفت. غروب که برمی گشت، حالش از همیشه بهتر بود. ما را بغل می‌کرد و توی دست هایمان نقل ونبات می‌گذاشت. می‌گفت: -اینا تبِرّکه نِنِه جان، نوش جانتان، امروز تو حرم همه تا رِ دعا کِردُم.
دست‌های ظریف مادربزرگ را توی دست هایم می‌گرفتم و می‌بوسیدم. دست‌های مادربزرگ، همیشه وقتی از حرم برمی گشت، بوی عطر و گلاب می‌داد.

عکس: حسین ملکی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->