بیش از ۵۷ هکتار از حریم حرم رضوی فاقد نقشه برداری ثبتی است برگزاری اولین دوره تربیت مربی حفظ تصویری قرآن کریم کشور در مشهد ترجیح منافع خود به جای حمایت از فلسطین خیانت به اسلام است وحدت امت اسلامی، راه نجات غزه و مقابله با چالش‌های دشمنان است جشن بزرگ شکوفه‌های رضوی در جوار حرم امام رضا (ع) برگزار شد راهپیمایی ضدصهیونیستی با شعار «وحدت امت اسلامی، نجات غزه مظلوم» در مشهد برگزار می‌شود برگزاری سی‌وهشتمین سالگرد شهادت سرلشکر پاسدار شهید محمود کاوه در مشهد مقدس زنگ اول: زیارت جایی برای پیرمرد‌ها هست اتفاقا رواقی از جنس ارادت در قلب حرم امام رضا(ع) خوش زیستن در گفتار امام‌صادق (ع) یادگارهای ارزشمند امام صادق (ع) برای شیعه وحدت، کلید حل مشکلات جهان اسلام است وحدت اسلامی و حمایت از مظلومان نباید در چالش‌های روزمره گم شود عرضه کتاب‌های معرفتی ویژه نوجوانان در نهمین نمایشگاه تخصصی کتب حوزوی و معارف اختصاص ۳۰۰ میلیارد تومان اعتبار برای توسعه موزه دفاع مقدس مشهد و پایان تاخیر دو ساله پروژه + فیلم
سرخط خبرها

ثبت یک رفاقت ۵‌نفره

  • کد خبر: ۲۲۷۱۷۹
  • ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۲:۵۱
ثبت یک رفاقت ۵‌نفره
ما چهار نفر همیشه باهم بودیم. هم بچه یک محل بودیم، هم توی مدرسه طاهر، سر یک کلاس می‌نشستیم.

ما چهار نفر همیشه باهم بودیم. هم بچه یک محل بودیم، هم توی مدرسه طاهر، سر یک کلاس می‌نشستیم. آقای کفشچی، ناظم مدرسه با آن نگاه همیشه نگران و ابرو‌های گره خورده، هروقت یکی از ما را تنها توی حیاط یا راهروی مدرسه می‌دید، می‌پرسید: پس اون سه‌تا وروجک دیگه کجان؟ سرکلاس، وقتی که امتحان داشتیم، معلم‌ها هر کدام از ما را یک کنج کلاس می‌نشاندند که حسابی از هم دور باشیم. اهل تقلب نبودیم، اما اگر کنار هم می‌نشستیم شوخی‌ها و کرکر خنده‌مان حواس بقیه را پرت می‌کرد. همه عادت کرده بودند ما چهار نفر را با هم ببینند.

معلم ادبیاتمان آقای رحیم‌زاده، با آن صدای بم و مهربانش ما را چهارتفنگدار صدا می‌کرد. ما هم از داشتن این لقب کیف می‌کردیم. بینمان قهر و آشتی هم بود، اما اگر قهری بین دو نفر پیش می‌آمد، آن دوتای دیگر نمی‌گذاشتند فاصله بین قهر تا آشتی از چند ساعت و گاهی از چند دقیقه بیشتر شود. یادم می‌آید مجید که به محله ما آمد، اوایل تابستان بود. مدرسه‌ها تازه تعطیل شده بود و ما قرار‌های چهارنفره‌مان را جلو دیواری می‌گذاشتیم که روی آن تصویر حرم امام رضا (ع) نقاشی شده بود. 

اسم این دیوار را گذاشته بودیم دیوار حرم. قرار‌ها و آشتی‌کردن‌ها و بگو و بخند‌هایمان جلو دیوارِ حرم بود. مجید و خانواده‌اش، تازه‌واردان محله ما بودند. خانه‌شان تهِ کوچه بود. بعدازظهر‌ها که ما سرِ قرار همیشگی‌مان، دور هم جمع می‌شدیم و می‌گفتیم و می‌خندیدیم، مجید جلو در خانه‌شان می‌ایستاد و از دور ما را تماشا می‌کرد. تا ما نگاهش می‌کردیم سرش را پایین می‌انداخت و طوری وانمود می‌کرد که انگار اصلا ما را ندیده.

 تا اینکه یک روز نزدیک ظهر زنگِ درِ خانه ما را زدند، در را که باز کردم مجید با یک کاسه آش توی دستش جلو در ایستاده بود. بفرمایید، نذریه! کاسه را که گرفتم، مجید صبر نکرد و برگشت سمت خانه‌شان. داشت دور می‌شد که با صدای بلند گفتم: بعدازظهر میای جلوی دیوار حرم؟ مجید برگشت، چشمان متعجبش را به من دوخت و با لحن پرسشگری گفت: دیوار حرم؟

لبخندی زدم و با انگشت محل قرارم با بچه‌ها را نشانش دادم و گفتم: همون دیواری که روش حرم امام رضا (ع) رو کشیدن دیگه! مجید لبخند پهنی زد و با صدای بلند جواب داد: میام حتما و دوید به انتهای کوچه، به سمت خانه‌شان. بعدازظهر مجید زودتر از ما آمده بود. جلو دیوار حرم خیلی زود با مجید رفیق شدیم. حالا دیگر چهارتفنگدار نبودیم، شده بودیم پنج رفیق.

عکس: فیروزه جمعه پور

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->