ابوعطا - قلبش میتپید، اما لبی به خنده و گفتوگو و حتی اعتراض و شکایت گشوده نمیشد. قسمهای مادر هم نتوانست لب از لبش بگشاید. اگر شرایط عادی بود، این سکوت عمیق اعتراض لقب میگرفت، اعتراضی سازنده برای بسیاری از ناملایمات و مشکلاتی که بشر با آن دست و پنجه نرم میکند. اما شرایط از حدود یک هفته قبل عادی نبود. ورق برگشته بود و زندگی از مدار همیشگیاش خارج شده بود. ماجرا از یک حادثه و یک ضربه شروع شده بود. زخمهای ناشی از این حادثه خیلی زود التیام یافت، اما ضربهای که مغز سلمان را نشانه رفته بود، کاریتر از آن بود که پزشکان بتوانند آن را هم درمان کنند. همین یک ضربه کافی بود تا نام سلمان علیمردانی سیوسه ساله در فهرست سیاه بیماران مرگ مغزی قرار بگیرد. بیمارانی که ظاهرا زنده هستند، اما میتوان آنها را مردگان زندهنما خطاب کرد، چرا که به گفته متخصصان « تاکنون هیچ بیمار مرگ مغزی به زندگی بازنگشته است.»
همین مشاورهها و اعلام وجود فهرستی بلند و بالا از بیماران نیازمند به عضو، خانواده سلمان را متقاعد کرد که برگشت پاره تنشان به زندگی جزو محالات است. پس از شور و همفکری و نیمنگاهی به فهرست بیماران نیازمند به عضو که همچون شمعی هر لحظه یکی از بیماران از فراز آن فرود میآید و به ابدیت میپیوندد، با اهدای اعضای فرزند جوانشان موافقت کردند. بعد از انجام اقدامات اداری، پیکر بیجان سلمان علیمردانی به بیمارستان منتصریه مشهد منتقل شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. در این عمل اهدای عضو، کبد، کلیهها، قرنیهها و بخشی از پوست او به بیماران نیازمند اهدا شد.