انتصاب سرپرست خبرگزاری صدا و سیما و مدیر شبکه خبر در احکام جداگانه فیلم‌های اسپانیا و فرانسه در راه اسکار ۲۰۲۵ غوغای ارکستر سمفونیک تهران با ساز‌های قدیمی «فوتبال ۱۲۰» به آنتن برمی گردد + زمان پخش جایزه بهترین انیمیشن خیرونای اسپانیا به «پیانو» رسید قصه بانوی خودساخته | نگاهی به سریال «طوبی»، ساخته سعید سلطانی کمدی اجتماعی به دنبال جذب تماشاگر تئاتر است کلیدر در آسمان ادبیات فارسی می‌درخشد، چنان که تاریخ بیهقی اولین پوستر رسمی «اکنون» سروش صحت منتشر شد + عکس نامزد‌های چهاردهمین دوره جوایز ایسفا را بشناسید + اسامی اکران فیلم سینمایی «زودپز» با بازی نوید محمدزاده و محسن تنابنده افتتاح مرکز فرهنگی هنری شماره ۶ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مشهد صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخرین هفته تابستان ۱۴۰۳ (۲۹، ۳۰ و ۳۱ شهریور) + زمان پخش درخشش شهاب حسینی در شمال آمریکا با «آخرین حرکت» اکران مردمی «مفت‌بر» در سینما هویزه مشهد + فیلم آمار‌ جدید سامانه بازار کتاب تا چه اندازه منطقی است؟ | آقایان کتاب‌خوان‌تر از زنان!
سرخط خبرها

سلیمان سبز

  • کد خبر: ۱۶۹۰۹۶
  • ۲۳ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۲۹
سلیمان سبز
پشت گلدان بزرگ یک مرد کوتاه قد فربه است که دست هایش گلدان سنگین را بغل گرفته است.

بس که این چند روز هوا گرم شده است. نشستم عقب تاکسی و برای کمتر گرماخوردن خزیدم گوشه‌ای که آفتاب نیفتاده بود. من اولین مسافرم. خودم را با روزنامه سرگرم می‌کنم.

«آقا می‌شه شما بری جلو بشینی؟» پشت شیشه فقط یک گلدان بزرگ سفید با گیاهی که شاخه‌های انبوهش آویزان شده است، دیده می‌شود. صدا ادامه می‌دهد: «این سنگینه، یه کمی زودتر!» دستپاچه و گنگ می‌گویم: «باشه باشه!» گلدان سبز کمی عقب می‌رود و من در را باز می‌کنم.

پشت گلدان بزرگ یک مرد کوتاه قد فربه است که دست هایش گلدان سنگین را بغل گرفته است. در را برای او نگه می‌دارم. گلدان را با احتیاط و وسواس می‌گذارد روی صندلی و خودش هم می‌نشیند کنارش. بعد سرش را از شیشه می‌آورد بیرون و می‌گوید: «آقای راننده، من کرایه سه نفر عقب رو حساب می‌کنم. بیا بریم.»

من می‌نشینم جلو و راننده هم می‌نشیند پشت فرمان. نگاهی از آینه به عقب انداخت و گفت: «آقا صندلی رو گلی و خاکی نکنی!» مرد فربه گفت: «نه آقا! خیالت راحت، صبح حمام رفته و شسته و تمیزه.»

راننده گفت: «آقا منظورم این گلدون و گلته!» مرد گفت: «سلیمان آقا، اسمش سلیمانه! منم منظورم همین گلدون و گیاهه!» بعد هم مرد یک اسپری کوچک درآورد و آرام پاشید روی برگ‌های گیاه و گفت: «این گلدون گیاه پتوسه، رفیق و همدم من.» راننده گفت: «ماشاءا... جنگلی هم هست برای خودش. دیده بودیم مردم با سگ و گربه و جک وجونورای دیگه رفیق شن، اما این مدلش رو ندیده بودم.» مرد گفت: «آقا این چه حرفیه! اینا هم جون دارن، از خیلی آدمای دیگه هم بااحساس ترن!»

راننده گفت: «برا همینه این قدر رشد کرده شاخ وبرگ داده. وقت کردی یه آرایشگاه ببر سلیمان رو.» مرد گفت: «آقا این جوری صحبت نکنید! اینا حس دارن، می‌فهمن.» برای اینکه فضا را عوض کنم، گفتم: «این آقاسلیمان شما چه جوری این همه رشد کرده؟ ماشاءا... آبشار برگه.» مرد گفت: «آقا، مراقبت و صحبت و نازونوازشه. گیاه به محبت احتیاج داره!» و بعد دوباره اسپری را درآورد و مقداری روی برگ‌ها پاشید. راننده گفت: «آقا فقط زیادی بهش محبت نکنی، یه وقت دیدی اون قدر رشد کرد که دور خودتم

پیچید! یا اصلا همین جا ممکنه شاخه هاش رشد کنن بیان دور گردن من بپیچن!» راننده قاه قاه و رگباری خندید، اما ناگهان کشید کنار خیابان و با ترمزی کش دار ایستاد. راننده درحالی که دستش را به گردنش می‌کشید، گفت: «این چی بود دور گردن من پیچید یک آن؟!» مرد فربه با قیافه‌ای دمق و صدایی لرزان گفت: «آقا ببین چه بلایی سر سلیمان بیچاره آوردی!»

کمک کردم خاک‌های ریخته و چند شاخه شکسته را جمع کردیم، بعد وقتی مرد گلدانش را بغل گرفته بود و می‌رفت، گفتم: «نگران نباش، حالش خوب می‌شه!»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->