اختصاص بودجه مناسب از سوی دولت برای تعمیر و تجهیز خوابگاه‌های دانشجویی واریز بخشی از معوقات معلمان هم‌زمان با آغاز سال تحصیلی آیا استفاده از دوچرخه می‌تواند موجب کاهش آلودگی هوا شود؟ پیوند قلب با موفقیت در دانشگاه علوم پزشکی مشهد انجام شد  (یکم مهر ۱۴۰۳) یک مدرسه شاد باید چه خصوصیاتی داشته باشد؟ پرسش مهر ۱۴۰۳ رئیس‌جمهور از دانش‌آموزان چه بود؟ ۲ داروخانه متخلف در مشهد مهروموم شد (یکم مهر ۱۴۰۳) آخرین آمار از افزایش شمار جان باختگان معدن طبس+ فیلم اعلام نتایج ظرفیت تکمیلی آزمون استخدامی ویژه مشاغل دبیری و هنرآموز وزارت آموزش و پرورش (یکم مهر ۱۴۰۳) ایجاد دادگاه صلح در کنار شورا‌های حل اختلاف چه مزیتی دارد؟ پیش‌بینی رگبار پراکنده و وزش باد شدید در برخی از استان‌های کشور (یکم مهر ۱۴۰۳) تعداد فوتی‌های انفجار معدن طبس به ۱۹ نفر رسید + اسامی تعدادی از مجروحین و فوتی‌ها حفظ و ارتقای سلامت دانش آموزان با انجام مراقبت‌های بهداشتی در مشهد جوان مرگ مغزی در مشهد نجات بخش زندگی ۵ بیمار نیازمند به عضو شد  (یکم مهر ۱۴۰۳) زنگ آغاز سال تحصیلی در کشور نواخته شد | رئیس جمهور خطاب به دانش آموزان: به فکر مردم باشید تا فردا را بسازید تکمیلی | یک فوتی و ۱۵ مجروح در نتیجه حادثه انفجار معدن زغال سنگ طبس | احتمال افزایش تعداد فوتی‌ها (۱ مهر ۱۴۰۳) + فیلم دو زلزله بالای ۴ ریشتر در بجنورد | اعزام تیم‌های ارزیاب برای بررسی خسارت‌های زلزله بجنورد (یک مهر ۱۴۰۳) چگونه والدین شاغل، فرزندان مدرسه‌ای را برای انجام مستقل کارها آماده کنند؟ | کودکان خودساخته از خانه تا مدرسه درباره روان گردان‌هایی که پس از مصرف فراموشی می‌آورند | نسیان پس از عصیان! بازسازی صحنه قتل با چاقوی دسته نارنجی قصابی در گاوداری منطقه تپه‌سلام مشهد
سرخط خبرها

بی سرپناه

  • کد خبر: ۱۱۱۲۲
  • ۱۷ آذر ۱۳۹۸ - ۰۷:۲۳
بی سرپناه
متین نیشابوری - هرچه گریه کردم و التماس که دست از سرم بردارد فایده‌ای نداشت. در‌های خودرو را قفل کرده بود و با سرعت در مسیری فرعی رانندگی می‌کرد. راهی به نظرم نمی‌رسید برای همین به طرفش حمله‌ور شدم. با عصبانیت ماشین را نگه داشت مرا به باد کتک گرفت. در حال کتک زدن من بود که سروکله یک موتورسوار پیدا شد. با دیدن موتورسیکلت حسابی ترسیده بود با عجله دور زد و به طرف شهر برگشت.
همچنان جیغ می‌کشیدم و می‌گفتم در خودرو را باز کن می‌خواهم پیاده شوم. در بین راه هم مدام مرا کتک می‌زد و تهدیدم می‌کرد.
چند دقیقه بعد در خیابانی خلوت پیاده‌ام کرد و به سرعت متواری شد. حالم خیلی بد بود گریه‌کنان تاکسی گرفتم و خودم را به خانه رساندم. مادرم سرکار بود. به او زنگ زدم، گریه امانم نمی‌داد حرف بزنم. از او خواستم تا سریع خودش را به خانه برساند. مادرم سراسیمه خودش را رساند. اضطراب و دلهره داشت. رنگ صورتش هم مثل گچ دیوار سفید شده بود.
هرچه می‌گفت چه اتفاقی افتاده نمی‌توانستم برایش توضیح بدهم. کمی آب قند به من داد تا آرام بگیرم. یک ساعت گذشت تا اینکه به او گفتم چه خطری از بیخ گوشم گذشته است. مادرم در حالی که اشک گوشه چشمانش جمع شده بود با صدایی بغض‌آ‌لود گفت که بهتر است در‌این‌باره به کسی چیزی نگویم، چون آ‌برو و حیثیتمان به خطر می‌افتد. ۲ هفته از این ماجرا گذشته بود که یک روز بعد‌از‌ظهر مادرم با اشک و ناله از سرکار برگشت. می‌گفت سر راهش به مغازه سوپرمارکت سرکوچه رفته و شاگرد مغازه به او گفته پسر همسایه‌مان با آب و تاب برایش تعریف کرده که قصد داشته چه بلایی سر من بیاورد.
دیگر تاب و تحمل این وضعیت را نداشتم و تا شب خون دل خوردم. هنوز آفتاب نزده بود که با مادرم به کلانتری محل آمدیم و از پسر همسایه شکایت کردیم.
دو هفته بعد متوجه شدم پلیس پسر همسایه را دستگیر کرده است. مأمور پلیس برای مادرم گفته بود که او پیش‌تر هم چند فقره زورگیری انجام داده و آن‌ها در پی دستگیری‌اش بوده‌اند. متأسفانه مادرم به دلیل این ماجرا چند روز خانه ماند و مراقبم بود و کارش را هم از دست داد.
من چوب اشتباه و اعتماد بی‌جایم را خوردم. روز حادثه در راه مدرسه بودم و از قضا دیرم هم شده بود برای همین تصمیم گرفتم تا مقداری از مسیر را با تاکسی بروم. پسر همسایه با ماشینش جلوی پایم ترمز زد و، چون به او اعتماد داشتم سوار ماشینش شدم. نمی‌دانستم چه نقشه پلیدی در سر دارد. در راه مسیرش را تغییر داد و هرچه به او گفتم که خودرواش را نگه دارد گوشش بدهکار نبود برای همین با کیف مدرسه‌ام شروع کردم او را زدن.
شاید اگر سایه پدر روی سرم بود هیچ وقت گرفتار چنین مشکلاتی در زندگی نمی‌شدم. کودک بودم که پدرم از سر رفیق‌بازی معتاد شد. مادرم چندبار کمکش کرد تا اعتیادش را کنار بگذارد، ولی نه‌تن‌ها نتیجه‌ای نگرفت بلکه این اواخر دوستان پدرم هم به خانه ما می‌آ‌مدند و آنجا مواد می‌کشیدند. مادرم، چون نگران آینده من بود طلاقش را گرفت و پدرم هم بی هیچ دغدغه‌ای آمد و طلاقش داد و دنبال سرنوشت تباه خودش رفت. من با مادرم ماندم و کم‌کم رفت و آمدمان هم با اقوام و آ‌شنایان کم شد. غریب و تنها و بی‌پناه شده بودیم، ولی پدر بزرگ و خاله‌ام هوایمان را داشتند.
با اینکه خیلی دلتنگ پدرم بودم، اما بعد از طلاق مادرم حتی یک‌بار هم سراغم نیامد. زن‌های بعضی از اقوام چشم دیدنمان را ندارند و می‌گویند خوبیت ندارد یک زن بیوه را خانه‌شان راه بدهند. چرا‌های بی‌جوابی در زندگی دارم که می‌خواهم یک روز همه آن‌ها را از پدرم بپرسم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->