صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

درباره آن‌هایی که داوطلبانه خود را قرنطینه می‌کردند و زندگی می‌ساختند

چند عادت مردمان منزوی

  • کد خبر: ۲۳۶۵۱
  • ۲۵ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۴
حسام‌الدین نجفی
این‌روز‌های قرنطینه و وسواس و خانه‌چپیدگی اگر برای خیلی‌ها ملال‌آور است و مملو از کسالت و رخوت، برای عده‌ای، امّا اوج سَرزندگی است و ذوق‌مرگی و کار. درباره کتاب‌خواندن و کتاب‌خوان‌ها حرف نمی‌زنم که به‌هرحال آن‌ها هرزمانی و هرمکانی نیاز ببینند غوطه می‌خورند در کلمات و نیازی به نصیحت و تذکار و این‌ها ندارند. امّا من، اینجا، در این‌روز‌های کدر و بدشکل می‌خواهم از خودقرنطینگی داوطلبانه آن‌هایی بگویم که محبوس می‌شدند در کنج و زوایه‌ای تا نطفه‌ای از جانشان را سَروشکل دهند و زندگی ببخشند به صفحات سفیدی که همه می‌دانند اولش بوی مرگ می‌دهند. گفتن ندارد که مدت‌هاست حیاتِ نوشتن برای نویسندگان و عاشقانِ کلمه روزبه‌روز سخت‌تر و تنگ‌تر می‌شود. دیگر پناه چندانی ندارند، معیشت گرفتارشان کرده است، عقل معاش ذوق نوشتنشان را کور کرده و پیدا کردنِ فراغت و جایی دنج برایشان به حسرتی ازلی‌ابدی تبدیل شده است. برای همین گمان می‌کنم این‌روزها، لااقل برای مدتی، آن‌ها را سرکیف می‌کند و می‌توانند با دغدغه کمتری بخیزند به کنج‌هایشان و خودشان را از شرّ گعده‌های ادبی و کارگاه‌های داستان‌نویسی و شلوغ‌پلوغ‌بازی‌های هنری خلاص کنند.
نویسنده به‌جای دنج و گوشه امنش وابسته است و خیال راحت و مقداری آرامش می‌تواند برای مدت زیادی او را قانع کند. کتاب «تا روشنایی بنویس» اثر خواندنی و جذاب احمد اخوّت در ستایش نوشتن در ناممکن‌ترین احوالات انسانی است که خواندنش را این‌روز‌ها پیشنهاد می‌کنم. او در صفحات آغازین فصل اول کتابش از نفرین نوشتن در نگاه پیشینیان می‌گوید: «پیشینیانِ ما گفته‌اند اگر بخواهند به کسی نفرین کنند آرزو می‌کنند نویسنده شود. عرق‌ریزیِ تمام است این، روحی و جسمی هر دو. این را نفرین می‌دانستند، زیرا به گفته سقراط خدایان، انسانِ نویسا را محکوم به این کردند که اعماق دخمه‌ای در کنج تاریکی زندگی کند. بعد به او گفتند حالا اگر می‌خواهی از این سیاهی بیرون آیی باید به کمک کلمات خود را نجات دهی...، امّا بدبختی این است که همیشه خواستن توانستن نیست. بر سر راه نویسنده شیاطین متعددی کمین کرده‌اند تا او را فلج کنند و نگذراند به راهش ادامه دهد.»
احمد اخوّت یک‌قدم جلوتر می‌رود و شرح می‌دهد که مبتلایان به نوشتن چطور به رنج و فلاکت و بیچارگی دچار می‌شوند. اینکه نویسنده و «عاشقانِ انزوا و کلمه» در راه این‌لذتِ جان‌فرسا چه مصیبت‌ها که نمی‌کشند و به چه بلا‌هایی که گرفتار نمی‌شوند. اخوّت اینجا، جزئی‌نگرانه و موشکافانه، این فرسودگی‌ها را یک‌به‌یک، با حوصله و مملو از مصداق و وجوه تاریخی روایت می‌کند. اینکه چطور برخی از نویسندگان مشهور، در برهه‌ای از زندگی، از نوشتن، از کاری که به آن عشق می‌ورزند ناتوان می‌شوند، تحقیر می‌شوند، می‌شکنند و بعد آگاهانه زندگی را از خودشان دریغ می‌کنند. تاریخِ ادبیات پُر از این مرگ‌های خودخواسته زیر یوغِ ادبیات است. بعد خطاب به آن‌هایی که مدام از خشکیده شدن چشمه نوشتنشان شکایت می‌کنند و به سندروم‌های مختلف نوشتن دچار شده‌اند گوشزد می‌کند که تو، نویسنده ایرانی، اولین‌نفری نیستی که به این‌درد‌ها مبتلا شده‌ای و آخرین‌نفر هم نخواهی بود.
امّا این کتاب مزیتی دیگری هم دارد: ستایش کنج‌ها و چراغ اتاق‌هایی که تا سحر روشن است. میز تحریری که نویسنده‌ای پشت آن مچاله‌شده و در تنهایی شب، زنده و سرحال، در حال نوشتن است: «گاستون باشلار در کار بسیار زیبایش «شعله شمع» می‌گوید: هرجا که چراغی روشن بوده، خاطره‌ای زنده است.» او می‌گوید چراغ اتاق مترجم محبوبش که در همسایگی آن‌ها زندگی می‌کرده است حدود ۱۲ شب روشن می‌شد و او چه شب‌ها را همراه با پسرعمه‌اش کشیک می‌دادند و به چراغ اتاقی نگاه می‌کردند که تمام کوچه را روشن می‌کرد. آن مترجم مشهور استاد ابوالحسن نجفی بود؛ «کسی که خوب می‌دانستم پشت در‌های بسته چه تلاشی می‌کند و به قول مردمان آن روزگار قلم به تخم چشمش می‌زند... اتاقی از آن خود و نوشتن و فضیلت خستگی، درد کمر و پشت و تا نزدیک صبح قلم زدن.»
خواندن «تا روشنایی بنویس» برای آن‌هایی که می‌نویسند به ترشح آدرنالین می‌ماند و دل‌شوره نوشتن را تسکین می‌دهد.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.